دقیقا نوشتن همون چیزی بود که گمش کرده بودم. نوشتنِ بی ارایه از اتفاقایی که داره اطرافم میوفته. کاری که از بعد کنکور برام حسرت شده بود و بعد از تموم شدن کنکور فراموشش کرده بودم. حالا با این جوراب پشمی زرشکی روی تخت نشستم و صدای بارونو نمیشنونم. فهمیدم. تنها شدم و یادگرفتم که زندگی خیلی گنده تر از رویا ها و خیال پردازیای توی ذهنمه. حالا دیگه منطقی ترم. خوب شاید نه. یعنی هنوز با اطرافم کنار نیومدم. عجیبه. مدت زیادیه توی این حال موندم. جوری که جای دکمه های کیبودو فراموش کردم و حالا مجبورم هر از چند ثانیه بهشون نگاه کنم. 

هنوز برای اتفاقا دلایلِ غیر رسمی میارم :)))

دانشگاه از هفته ی بعد شروع میشه. چند روز پیش رفتم هواشو نفس کشیدم. دانشگاه گیلانی که توی تمام روزای درس خوندنم برای کنکور ارزو میکردم اونجا نرم. از رویاهام کوچیک تر بود اما احساس ارامش زیادی ازش گرفتم.

+ تصور اینکه اینجا متروکه شده بود خیلی برام ازاردهنده و دردناک بود. انگار که یه تیکه ی بزرگی از من دیگه زندگی نمیکرد و من نمیتونستم احیاش کنم.حالا که از کما در اومدم، هزاران هزار ارشیو برای خوندن و حرف برای نوشتن دارم.



عنوان از + خوب شد / همایون شجریان

بیچاره ی بلوک سه، اتاق ۳۹

کسی میدونه برای درمانش باید چیکار کنم؟

زخم ها زد راه بر جانم ولی زخم عشق اورده تا کویت مرا

حالا ,کنکور ,توی ,زندگی ,خیلی ,برام ,که از ,شده بود ,کرده بودم ,برای کنکور ,رویاهام کوچیک

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سختی گیر اخبار اقتصادی فوری لینوکس حساب نگار امین خدمات اینستاگرام بازسازی منزل و آپارتمان نمایندگی رسمی دستگاه تصفیه آب گروه جامعه شناسی ابهر کد معرف 7030